فرد، جامعه، موسسات اجتماعی
- :
- اصل یگانگی
- :
- فرد، جامعه، موسسات اجتماعی
با پشت سر گذاشتن کودکی و آغاز دوران بلوغ جمعی بشر، درک جدیدی دربارۀ ماهیت روابط میان فرد، جامعه و موسسات اجتماع که سه نقشآفرین اصلی در مسیر ساخت آیندهای باشکوه برای بشریت هستند، نیاز است.
فرد، موسسات و جامعه در طول تاریخ همواره گرفتار کشمکش بر سر کسب قدرت بودهاند. هماکنون که جامعۀ بشری در آستانۀ ورود به دوران بلوغ قرار گرفته است، بیتردید زمان آن فرا رسیده که اثرگذاری و وابستگی هر یک از این سه نقشآفرین در فرآیند پیشبرد تمدن مورد توجه وِیژه قرار گیرد و روابط میان آنها در مسیر پیشبرد تمدن بر اساس الگوئی مطابق با اصل یگانگی و جایگزینی تضاد و اختلاف با تعاملِ دوستانه و هماهنگ، به طور کامل بازبینی شود.
حضرت بهاءالله عالم انسانی را با بدن انسان مقایسه میکنند که همکاری و تعاون اصل حاکم بر نظام آن است. در بدن، میلیونها سلول، با شکلها و کارکردهای متنوع، هر یک نقش خود را در برقراری نظامی سالم ایفا میکنند. اگر افراد را مانند سلولهای گوناگون هیکل اجتماع در نظر بگیریم میتوان گفت که موسسات، اندامهای مختلف یا ساختارهای این بدن را تشکیل میدهند، بنابراین سلامت هر سلول و کارکرد هر اندام از رشد سالم و هماهنگ تمامی بدن یا همان جامعه ناشی میگردد و البته به آن نیز کمک میکند. اعضای مختلف بر سر منابع با هم به رقابت نمیپردازند. همانطور که سلامت کل بدن و سلامت هر یک از سلولها و اندامهای مختلف بدن به هم وابسته است، به همین ترتیب رفاه هر فرد، هر خانواده و هر ملت را نیز باید در رفاه تمامی نوع بشر جستجو نمود.
هر فرد عضوی از خانوادۀ انسانی است و نیرو، خلاقیت و قدرتِ اقدام دارد. برای اینکه در دوران گذار بشریت از کودکی به بلوغ افراد بتوانند نقش خود را به خوبی ایفا کنند باید سرشار از حسِ قوی هدفمندی باشند؛ حسی که آنها را هم به تحول خودشان و هم به مشارکت در تحول اجتماع برانگیزاند. در این بازتعریف بنیادی، موسسات که تلاشهای جمعی افراد را ساختار میبخشند، باید وحدت بینش و عمل را میان اعضا ترویج دهند و منابع را منصفانه توزیع نمایند. جامعه نیز باید عرصهای شود برای ارائۀ خدمت به بشریت؛ فضائی که افراد بتوانند در آن اقدام کنند و با دیگران در جهت بهبود شرایط اجتماعی همکاری و مشورت نمایند.
بر اساس چنین بینشی و نیز با آگاهی بر لزوم اقدامات هماهنگ به منظور مشارکت در ساختن دنیائی بهتر، هدف موسسات دیگر نه تسلط بر افراد، بلکه پرورش استعدادها و هدایت نیرو و اقدامات آنها در جهت رفاه کل خواهد بود. افراد نیز در این بستر این رهنمودها را با میل ناشی از درک و آگاهی میپذیرند نه از روی ترس و یا اطاعت کورکورانه. جامعه نیز به جای آن که محیطی رقابتی و خصمانه باشد، به بستری تبدیل میشود که افراد میتوانند در صورت تمایل استعدادها و خلاقیت خود را بر اساس رهنمودهای موسسات و از طریق همکاری و اقدامات مشترک در جهت رفاه و مصلحت عمومی به کار گیرند.
برای شکلگیری چنین روابطی بین فرد، موسسات و جامعه، بعضی از مفاهیم اساسی رایج از جمله مفهوم قدرت باید مورد بازبینی قرار گیرد. امروزه در دورانی که اکثر مسائل عمدۀ بشر جنبۀ جهانی دارد، برداشتی محدود از قدرت به معنای وسیلهای برای سلطهجوئی، فریبکاری و به کنترل درآوردن دیگران که اغلب در قدرت سیاسی، اقتصادی و نظامی خلاصه میشود و امتیاز و مزیتی در اختیار تعداد محدودی از افراد یا گروههاست باید با فهم بالغانهتری جایگزین گردد. کارکرد قدرت را نمیتوان و نباید انکار کرد. قدرت را میتوان به عنوان قابلیتی نامحدود برای ایجاد دگرگونی و تحول در نظر گرفت که در تمامیت نوع انسان جای دارد و شامل قوای معنوی و درونی او مانند، محبت، عدالتخواهی، حقیقتجویی و فداکاری برای آرمانهای متعالی میشود. چنین برداشتی از قدرت که با عباراتی همچون شکوفا نمودن، تشویق کردن و جهت بخشیدن ارتباط دارد؛ فرد، جامعه و موسسات را قادر میسازد که نقش خود را در پیشرفت اجتماعی و ترویج رفاه ایفا نمایند.